علیعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

پسر بارانی

علی عاشق لوسی می شود

سلام پسر بی موی من اون روزا توی یک  داستانی مورچه عاشق یک مورچه دیگه شده بودبراش از خودش می گفت براش آوازش می خواند وخلاصه مدت ها بود که با خودش درگیر بود تا این عشق رو به خانم مورچه برسونه یک روز دل رو زد به دریا ورفت پیش اون نزدیک ونزدیک تر شد تا رسید به اون دید یک دانه چای بیش نبوده  حالا داستان علی من هم شبیه مورچه است ما علی را روی یک مبل گذاشتیم تا یکم استراحت بکنه اقا زاده دچار لوستر شده وبراش حرف میزنه ومیخنده ودست وپا تکون میده وکلی آغو آغو می کنه  این علی   این لوستر       ...
29 خرداد 1391

گذر زمان

علی مادر پس از گذشت زمان ورخ دادن حوادث واتفاقات جدید زندگی تجربه ای به انسان ها می دهد تا بتوانند جهت تکامل وپیشرفت بشریت ونشان دادن استعداد ها وبه کاری گیری از فکر نوین زندگی بهتری داشته باشند ولی این بهتری مشمول همه چیز نمی شود باید به یاد داشت که روزی برای بدست اوردن هر چیز خاص مادی یا معنوی چه سرمایه را از دست میدهی گاهی تمام عمر پی تجملات وهزار  هزار ساعت وقت خود را هدر میدهیم وآخر هیچ بدست نمی اوریم وفقط ارامش خود ونزدیکانت را از دست داده ای مواظب از وقت بهترین نوع سرمایه گذاری است .در اینده ای نچندان دور هنگامی که می توانی به تنهایی برای خودت تصمیم بگیری وزندگی انفرادی داشته باشی کافیست به دور وبر خود خوب نگاه کنی...
29 خرداد 1391

یک کم دردل با علی

پارسال این موقعه هنوز خبری از تو نبود کلی برای خودمون کلاس پیلاتس می رفتیم .هرشب چرخ چرخ عباسی داشتیم.اینو مهمونی اون ور مهمونی وکلی الکی خوش می گذشت صبح من وبابایی می رفتیم سرکار ساعت 3می اومدیم خونه وناهار واستراحت و......دوباره روز از نو روزی از نو اما امسال این طوری نیست با اومدن تو به شکم وخونه من وبابا خیلی اوضاع تغیر کرد 1)صبح ها یکم بیشتر (من)می خوابم 2)مجبور نیستم برم سرکار 3)بوی غذا خونگی در خونه می پیچه 4)خونه همیشه تمیز ودسته گلی هست 5)همیشه لباس ها شسته واتو زده هست 6)همه چیز سر جای خودش قرار داره 7)و هزار هزار در حالی که تو هم هستی با کولباری از لباس که همیشه در گردش هست وخوردن شیر وتعویض وخلاصه سرویس شد...
29 خرداد 1391

آخرین اخباردر115روزگی علی

فرزند ذکور من مدتی در هفته گذشته وجاری وقت برای نوشتن نداشتم چند روز تعطیلی به مهمونی رفتن ومهمونی اومدن گذشت پدر بزرگ بابا از مکه اومده بود وچند روزی اونجا بودیم وبعد هم چند تا مهمون از راه دور اومده بودن که برای گردش به این طرف واون طرف می رفتیم ودر اخر هفته هم پیشنهاد کار به من شد که البته به صورت موقت صبح ها چند ساعتی مشغول هستم .شما پیش مامانی هستی .کلی بزرگ تر شدی از به راحتی گردن می گیری وبا کمی کمک از جا بلند می شوی .به خوبی نزدیکان را از غریبه ها تشخیص می دهی وبه شدت گرمایی هستی . داشتم فکر می کردم این مطالب باید یک نظم خاصی بگیرند چون من دارم در سن 25سالگی می نویسم وشاید این مطالب اولویت سنی بخواهد .پس از این به بعد یک بازد...
28 خرداد 1391

یکم تجربه (شاید)

علی آقای من گل پسر من خوشگل پسر من و ... یکم تجربه نشون داده که یک وقتای تو زندگی باید دور یک  دسته از ادم ها که اطرافش هست خط قرمز کشید .شاید برای مدتی کوتاه وشاید برای همیشه .دلیل این خط قرمز بسیاری از موارد هست:مثل تاثیر منفی وراه نامناسب زندگی وحدر رفتن بهترین اوقات زندگی ونداشتن رفتار مناسب و......که تشخیص این دلیل به خود شخص بر می گردد البته من یقین دارم که علی من درست اندیشه می کند وتصمیم میگیرد. ولی گاهی ناخواسته با افرادی سر کار داریم که نمی توانیم خط قرمز بکشیم وفاصله بگیرم وتوان اصلاح آن ها را نداریم وآنها سال ها وماه ها به این شکل زندگی کرده اند پس باید به ارتباط با انها ادامه دهیم اینجاست که...
14 خرداد 1391

از تولد تا 85روزگی

علی عزیزم: لحظه تولدوزن 2900گرم قد47سانت بودی . 10روزگی وزن 2700گرم قد 47سانت بودی. 37روزگی وزن 4350گرم قد 51سانت بودی . 60روزگی وزن5100گرم قد 53سانت بودی. 85روزگی وزن6100گرم قد60سانت هستی .  
4 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بارانی می باشد