علیعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

پسر بارانی

بدون عنوان

چه کیفی داد مامان گلهارو پر پر کردم   بابا جون خیلی متشکرم از اینکه برام سه چرخه گرفتید . مامان جون فکر کردی میزارم از من عکس بگیری هههههههههههههه(من خیلی شیطون وبامزه هستم) م این جارفتیم عروسی (آقا نیما)جاتون خالی خیلی جای بقشنگی بود (رزهاوس) مامانم منم به زور نشونده روی مبل وازسوال وجواب میپرس میخواهد ببین چه جوری میگم (کنترل)ومن در فکر فرار ورهایی هستم  راستی تاریخ این عکس رو بگم 92/4/26 ...
27 تير 1392

علی ده ماه وبیست ودو روزه شد.

سلام به دوستان عزیز ابتدا پوزش بابت نبودن بی دلیل خود را وبه روز نکردن وب علی از همه خواستاریم . حس وحال خوبی نداشتیم با شروع دندان در آوردن علی و رفتن من به سر کار همه چیز نظم خودش رو از دست داده حدود 10بار علی رفته دکتر مرتب سرما می خوره وپاهاش زخم میشه گلو درد سرفه بی خوابی وشب بیداری و..........حالا هم که این ویروس سراغش اومده خیلی بد جور بچه شب ها خواب نداره یک هفته است نصف شب میریم بالا خونه مامانی خواب نداریم خدا به مامانی حمیده عوض بده که هروقت من خسته میشم اون پایست .حالا می خواهیم از یزرگ شدنت برات بگم -شش تا  دندان در اوردی -روی پاهات وای میسی -به من میگی حقته به بابا میگی حدن -وقتی پوش...
23 دی 1391

هشت ماه وهشت روزگیت مبارک

سلام برعلی  سلام برعلی سلام بر علی علی من مدت هاست که میایم وحس وحال نوشتن ندارم در این 1ماه وچند روز خیلی چیزها عوض شده خیلی خدا به من لطف کرده ودر های رحمتش را باز کرده است این واقعیت است که هر روزی که خدا را وخود را درک کنی عرفه است وچقدر انسان شناخت خود را نسبت به هر چیزی زیاد می کند.......... اوایل ماه حدودا 91/7/10رفتیم دکتر طالبیان یکم سرما خوردگی داشتی دارو داد وبعد از 3روز رفتیم مشهد قطار یکم خسته کننده بود ولی به کمک بابایی ودیگران ............به خیر گذشت چند بار رفتیم زیارت وبیمه امام رضات کردیم برات گندم پاشیدیم واز این امام رئوف سلامتی وحاجت های مورد نظر را درخواست کردیم روز اخر آب روغن قاطی کرد...
9 آبان 1391

اتفاقات که گذشت

مدتی هست که نرسیده بودم بیام واز احوالات خودم وخودت برات بگم خیلی خیلی بزگ شده ای 16شهریور اولین دندان پیدا شد یه کم اذیت کردی مارو ولی خوب فراموش شد هر گاه که لباس می پوشیم و از در میریم  بیرون شروع می کنی به دددددددگفتن کلی ماشین سواری وکالسکه رو دوست داری عصر ها یک وقتی به گشتوگذار می پردازیم البته وقت خیلی کم داریم شما هم عصر ها نمی گذارید بخوابیم کمکم داریم به این مدل زندگی عادت می کنیم سعی می کنم کارهای خونه رو به ترتیب اولویت انجام بدیم که البته شما در اولویت همه قرار دارید بابا هم خیلی در کارها من رو یاری میکند صبح ها پیش مامانی حمیده هستی خیلی برات زحمت می کشه خدا عوضشو بهش بده راستی دیروز برات عصاره گوشت درست ...
26 شهريور 1391

علی عاشق لوسی می شود

سلام پسر بی موی من اون روزا توی یک  داستانی مورچه عاشق یک مورچه دیگه شده بودبراش از خودش می گفت براش آوازش می خواند وخلاصه مدت ها بود که با خودش درگیر بود تا این عشق رو به خانم مورچه برسونه یک روز دل رو زد به دریا ورفت پیش اون نزدیک ونزدیک تر شد تا رسید به اون دید یک دانه چای بیش نبوده  حالا داستان علی من هم شبیه مورچه است ما علی را روی یک مبل گذاشتیم تا یکم استراحت بکنه اقا زاده دچار لوستر شده وبراش حرف میزنه ومیخنده ودست وپا تکون میده وکلی آغو آغو می کنه  این علی   این لوستر       ...
29 خرداد 1391

گذر زمان

علی مادر پس از گذشت زمان ورخ دادن حوادث واتفاقات جدید زندگی تجربه ای به انسان ها می دهد تا بتوانند جهت تکامل وپیشرفت بشریت ونشان دادن استعداد ها وبه کاری گیری از فکر نوین زندگی بهتری داشته باشند ولی این بهتری مشمول همه چیز نمی شود باید به یاد داشت که روزی برای بدست اوردن هر چیز خاص مادی یا معنوی چه سرمایه را از دست میدهی گاهی تمام عمر پی تجملات وهزار  هزار ساعت وقت خود را هدر میدهیم وآخر هیچ بدست نمی اوریم وفقط ارامش خود ونزدیکانت را از دست داده ای مواظب از وقت بهترین نوع سرمایه گذاری است .در اینده ای نچندان دور هنگامی که می توانی به تنهایی برای خودت تصمیم بگیری وزندگی انفرادی داشته باشی کافیست به دور وبر خود خوب نگاه کنی...
29 خرداد 1391

یکم تجربه (شاید)

علی آقای من گل پسر من خوشگل پسر من و ... یکم تجربه نشون داده که یک وقتای تو زندگی باید دور یک  دسته از ادم ها که اطرافش هست خط قرمز کشید .شاید برای مدتی کوتاه وشاید برای همیشه .دلیل این خط قرمز بسیاری از موارد هست:مثل تاثیر منفی وراه نامناسب زندگی وحدر رفتن بهترین اوقات زندگی ونداشتن رفتار مناسب و......که تشخیص این دلیل به خود شخص بر می گردد البته من یقین دارم که علی من درست اندیشه می کند وتصمیم میگیرد. ولی گاهی ناخواسته با افرادی سر کار داریم که نمی توانیم خط قرمز بکشیم وفاصله بگیرم وتوان اصلاح آن ها را نداریم وآنها سال ها وماه ها به این شکل زندگی کرده اند پس باید به ارتباط با انها ادامه دهیم اینجاست که...
14 خرداد 1391

85روزگی علی

امروز علی 85روزه شدای خیلی خیلی خیلی دوست دارم چون 1ساعت که تنهات میزارم کلی دلم برات تنگ میشه .حال خوب تو فرق من وبابا با دیگر ان رو متوجه می شوی .دیشب من وتو بابایی رفتیم پیاده روی برای اینکه یک کم لاغر بشیم ولی به پارک که رسیدیم بابا دوتا بستنی شکلاتی گرفت واز لاغری خبری نبود .قرار هر شب بریم (چی میشه ها ههههههههههههههههه)کلی ....... مامانی همیشه به من میگفت بچه ها چادر ماماناشونو دوست دارن من حالا خوب به این نکته رسیدم هر وقت که خوابت میاد این چادرمنو بغل می کنی کلی با دستات فشار میدی وبه خواب میری وکلی خواب طولانی تری داری . تصمیم گرفتم حداقل تا 3ماه اینده رو سر کار نروم وخوب از حس مادری استفاده کنم .وای نمی دونی چ...
25 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بارانی می باشد