برای پسر عزیزم
سلام به پسر عزیزم
این وبلاگ خاطرات من وبابات قبل وبعد از به دنیاآمدن شماست .امیدورام خداوند در ایجاد ونگهداری این وبلاگ مارایاری کند.
در تاریخ ٥/١٠/١٣٨٧ باباحسنی اومد خونه ما خواستگاری و حدود سه ماه نامزد بودیم .بعدهم در تاریخ ٩/١٢/١٣٨٧عقد کردیم .ودر تاریخ ٢٦/٥/١٣٨٨رفتیم خونه خودمون وزندگی مستقل تشکیل دادیم .
تا ٢٣/٤/١٣٩٠که من آزمایش خون دادم وظهر همان روز جواب آزمایش رفتم گرفتم .فکر نمی کردیم ولی خدا رو شکر مثبت بود .من وبابا حسنی کلی خوشحال بودیم .کم کم همه خبر دار شدن وخیلی تبریک گفتند .
حالا تقریبا تو ٥٠روز بود که توی دل من بودی .٢هفته گذشت وحال من روز به روز بدتر می شد.تا اینکه هر روز سرم آمپول می زدم .خیلی روزای خوبی نبود بعد از ١ماه بهتر شدم تقریبا"عید فطر بود دیگه حالم بهم نمی خورد .ولی خیلی وزن کم کرده بودم .بابایی خیلی مواظبم بود .تقریبا ماهی ١بار میرفتیم دکتر انصاری وایشون وزن وفشار و...کنترل می کرد.
چند ماه بعد که میشد ١٨/٧/١٣٩٠به همراه بابا حسنی رفتیم سونوگرافی تقریبا"٢٠هفته گذشته بود .برای تعیین جنسیت وسلامت جنین رفتیم بیمارستان میلاد .دکتر آدی بیک سونو گرفت وگفت فرزند شما پسر وسالم هست .راستی اون روز دکتر صدای قلب تو رو هم گذاشت وما شنیدیم .توپ توپ توپ می زد.
از اون شب به بعد من وبابا دنبال یک اسم قشنگ برای شما بودیم .هر کسی یک اسم پشنهاد می کرد ولی باباحسنی می گفت حق انتخاب اسم با مادر هست .اما من دوست داشتم اونم اسمی که من انتخاب می کنم به اندازه من دوست داشته باشه .
از چند تا کتاب اسم ونرم افزار اسم های انتخاب کردم مثل سبحان.طه.حافظ.علی .امیر .امیر ارسلان ولی بابا امیر ارسلان رو دوست داشت .دیگه از اون روز به بعد صدات میکرد امیر ارسلان .