روزهایی که گذشت
شنبه این هفته ماه رمضان شروع شده بود من وبابا روزه می گرفتیم به همین خاطر خیلی وقت نداشتم بیام برات بنویسم
این چند شب که از ماه رمضان می گذرد زندگی برایم لذت بخش تر شده است یه اتفاقی رخ داده که احساس می کنم زندگیم شیرین تر وپر برکت تر شده وعلاقه ام نسبت به پدرت چندین برابر شده
البته این اتفاق یه راز یا بهتر برات بگم یه چیزی که بین مادر وپدر هست ولازم نیست فرزندان بدونن .
خدایا در این ماه رمضان دل همه رو شاد کن ومحبت بین زوجین رو زیاد کن
از خودت برات بگم
5ماهگیت تمام شده بردمت وزنت کردم 7600گرم بودی قدت هم 67سانت شده کارهای جدیدی می کنی بامامانی( مشکوله) میکنی
صدای مختلف از خودت در میاری وموقع غذاخوردن ما نمی زاری غذا به دل ما بچسبه انقدر که نق میزنی
هر وقت دایی حامد برات سوت میزنه توهم میخواهی براش سوت بزنی خیلی با نمک میشی
از مهمونی رفتن خوشت نمیاد وغریبی می کنی
دوست دارم پسر باهوش من