علیعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

پسر بارانی

یک کم حرف

سلام پسر ٧٠روزه من امیدوارم که در این مدت کوتاه که در کنار هم بودیم از ما راضی باشی .خیلی زود این دوره نوزادی گذشت .جالب این بود با این که من تا حالا تجربه مادری نداشتم ولی خوب از پس این مسئولیت بر آمدم البته ناگفته نماند که به کمک مامانی حمیده  بود .حالا چند روزی که رفتن مسافرت جاشون خیلی خالی دلم براشون تنگ شده . راستی پسرم شاید این این گهواره ای که مامانی برای تو درست کرده هیچ بچه همسن تو نداشته باشه اون یک ننی دوخته که چوب هاش مال بچگی خود من تو هم خیلی به اون علاقه داری وبه آرامش می رسی وبرای من هم خیلی خوب چون به کارهای منزل می رسم .نازنین پسرم واکس ٢ماهگی رو زدیم شکر خدا مشکلی پیش نیامد .حالا تا ٤ماهگی راحت هستی .یک چکاب هم ...
9 ارديبهشت 1391

متن کارت عروسی مامان وبابا

به نام الهه عشق جشن عقد حسن وحمیده درآسمان زندگیمان جستجو گر ستارهای بودیم بالاتر از تمامی ستارگان به درخشندگی خورشید وبه  پاکی آب ویافتیم آنچه را می خواستیم پس تو ای زیباترین دربزم آسمانی این دو ستاره بدرخش  زمان: 9/12/1387                        مکان: تالار پذیرایی نورجهان ...
26 فروردين 1391

علی جان زیر باران محبت بارانی شو

بوی نم. بوی خاک .بوی گل بنفشه باغچه هم از باران است .وچه زیباست باران. نه رنگ دارد ونه بوی.پس چگونه این همه رنگ قشنگی وبوی تازگی میدهد کاملا"شبیه توست با اینکه نمی توانی حرف بزنی نمی توانی از پس وظایف شخصیت بر بیایی ولی چه زیبایی .زیبایی چون گوهر ومروارید از طرف معبود یکتا وبی همتا وهر گاه هدیه از طرف پروردگارم به من میرسد خیلی پرعظمت وبزرگ تر والاتر از آن است که در تفکر من است. وبیشتر از لیاقت وشایستگی من است. پسرم تو هم بعد مادر وپدر وهمسرم که در دنیا تنها دارایی وسرمایه من هستند یک نعمت الهی هستی که خداوند به من هدیه داده.و از درگاه خداوند خواستارم تا بتوانم از عهد این مسئولیت به لطف ومرحمتش با سر بلندی وسرافرازی جهت تربیت وتعل...
25 فروردين 1391

علی عزیزم مسلمان شدندت مبارک

امشب که آمده ام 45روز از تولدت می گذرد شاید باخودت فکر می کنی این مدت کجا بودم وچقدر دیر آمدهام وخاطرات تولدت را بنویسم پسرام در شب سی ام بهمن سال 90من وبابا برای اخرین دفعه رفتیم پیش دکتر وپس از سونو مشخص شد شما 2800وزن گرفته ای ولی طبق تشخیص پزشک دیگر ماندن در تنگ کوچک جایز نبود .نامه بستری شدن را از دکتر گرفتیم وهمان شب بستری شدم تا فردا زیر نظر همین پزشک به دنیا بیایی . همه چیز خوب وعادی بود یک اضطراب طبیعی داشتم ساعت 11:30نوبت عمل به من رسید دکتر باروی خوش از من استقبال کرد وسپس مراحل یکی به یکی طی شد ناگهان صدای گریه به گوشم رسید لحظه جالبی بود دیگر در پوست خود نمی گنجیدم پرستار درون پارچه سبزی پیچیده بودت جلو آمد وبه قدر چند ...
17 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بارانی می باشد